۱۳۸۸/۴/۲۷

لای ِ چرخ دنده های واژه هایت عبورم دهی
یک واژه انتظارت ندهم
کبودی های تنم عشق باشد که هست؛
زبانم مژه هایت را حالت بدهد،
رک باشی بگویی می خواهی داشته باشی ام،
هر روز، روز ِ نخست ِ عاشق شدنم باشد
عشق ات مرز نشناسد، همه مکش باشد،
گله ی پروانه ها را بدرود بگویم
عشق باشم یاور صدایم کنی و بچه!
مرد باشی یار باشی باز هم خیره باشم!
به تو میدان می دهم،
سزاوارش هستی.

۲ نظر:

جواد گفت...

جوب مینویسی برادر! لینکت کردم.

ناشناس گفت...
این نظر توسط یک سرپرست وبلاگ حذف شد.

بايگانی وبلاگ